پست عاشقانه ,جدایی
وقتی نخواستنت...
آروم بکش کنار...!
غم انگیز است اگر تو را نخواهد؛
مسخره است اگر نفهمی؛
احمقـانـه است اگر اصرار کـنی ....
- ۴۹ ۴۷
- ۰ نظر
پست عاشقانه ,جدایی
وقتی نخواستنت...
آروم بکش کنار...!
غم انگیز است اگر تو را نخواهد؛
مسخره است اگر نفهمی؛
احمقـانـه است اگر اصرار کـنی ....
پست عاشقانه ,عاشقانه کوتاه
حکایته عاشقانه من کوتاست...
من عاشق او بودم
و..!
او عاشق او...
پست عاشقانه ,غمگین,روزهای بعد رفتنت را میشمارم
, خط های روی پیشانی ام
ربطی به سنم ندارد...
دارم روزهای بعد رفتنت را میشمارم...
پست عاشقانه ,غمگین,قسمت
چه کلمه مظلومی است..!
قسمت
تمام نامردی ها را گردن میگیرد
پست عاشقانه ,با چه رویی بنویسم غم دریا دارم
من که در تنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم ؟
دل پر از شوق رهاییست ، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم
چیستم ؟! خاطری زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست ، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم ؟
چیزی از عمر نمانده ست ، ولی می خواهم
خانه ای را که فروریخته بر پا دارم ...
"فاضل نظری"
واقعا این شعر ارزش نوشتن با آب طلا رو داره❤️
روزی دو بازرگان به حساب معامله هایشان می رسیدند. در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت: «طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم.»
بازرگان دیگر گفت: «اشتباه می کنی! تو یک و نیم دینار به من بدهکار هستی؟»
آن دو بر سر نیم دینار با هم اختلاف پیدا کردند و تا ظهر برای حل آن با هم حرف زدند اما باز هم اختلاف، سر جایش ماند. هر دو بازرگان از دست هم خشمگین شدند و با سر و صدا تا غروب آفتاب با هم درگیر بودند. سرانجام بازرگان اولی خسته شد و گفت: «بسیار خوب! تو درست می گویی! یک روز وقت ما به خاطر نیم دینار به هدر رفت.»
سپس یک و نیم دینار به بازرگان دوم داد. بازرگان دوم پول را گرفت و به سمت خانه اش به راه افتاد. شاگرد بازرگان اولی پشت سر بازرگان دوم دوید و خودش را به او رساند و گفت: «آقا،انعام من چی شد؟»
بازرگان، ده دینار به شاگرد همکارش انعام داد. وقتی شاگرد برگشت، بازرگان اولی به او گفت: «مگر تو دیوانه ای پسر؟! کسی که به خاطر نیم دینار ،یک روز وقت خودش و مرا به هدر داد چگونه به تو انعام می دهد؟!»
شاگرد ده دینار انعام بازرگان دومی را به اربابش نشان داد. آن مرد خیلی تعجب کرد و در پی همکارش دوید و وقتی به او رسید با حیرت از او پرسید: «آخر تو که به خاطر نیم دینار این همه بحث و سر و صدا کردی، چگونه به شاگرد من انعام دادی؟!»
بازرگان دومی پاسخ داد: «تعجب نکن دوست من، اگر کسی در وقت معامله نیم دینار زیان کند در واقع به اندازه نیمی از عمرش زیان کرده است چون شرط تجارت و بازرگانی حکم می کند که هیچ مبلغی را نباید نادیده گرفت و همه چیز را باید به حساب آورد، اما اگر کسی در موقع بخشش و کمک به دیگران گرفتار بی انصافی و مال پرستی شود و از کمک کردن خودداری کند نشان داده که پست فطرت و خسیس است. پس من نه می خواهم به اندازه نیمی از عمرم زیان کنم و نه حاضرم پست فطرت و خسیس باشم.»
بر اساس حکایتی از کتاب قابوس نامه
ﻓﮏ ﮐﺮﺩﯾﻦ ﻣﻦ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﻧﺪﺍﺭﻡ ؟؟؟؟؟؟