بانک شماره موبایل استان همدان اپراتور ایرانسل
لین دانلود
- ۲۵۲ ۲۳۸
- ادامه مطلب
- ۰ نظر
بانک شماره موبایل استان همدان اپراتور ایرانسل
لین دانلود
یک ماسک جالب برای پوست های چرب
عسل همیشه به عنوان یک ماده شیرین و با خاصیت های فراوان در قرآن و جوامع پزشکی یاد می شود.
برای تهیه ماسک عسل مخصوص پوست های چرب به مواد زیر نیاز دارید.
مواد لازم:
۲ قاشق غذاخوری عسل
یک قاشق مرباخوری آب لیموی تازه
یک چهارم قاشق مرباخوری دارچین
یک چهارم قاشق مرباخوری جوز هندی
طرز تهیه:
عسل را کمی گرم کنید و با آب لیمو، دارچین و جوز هندی مخلوط کنید تا یک دست شود، آن را به صورت بمالید و پس از ۱۵ دقیقه صورت خود را با آب بشویید.
هر آدمی در درون خود یک رقص دارد که باید کشف شود،
وقتی که رقص درونت را پیدا کردی به شعف وصف ناپذیری دست پیدا میکنی که همان راه رهائیست،
نگاه کن
خورشید با عشق می رقصد....
دریا با امواج می رقصد.....
زمین با اجرام می رقصد....
انسانهای عاشق با هم می رقصند....
و دنیا دارد با تو می رقصد،
همه چیز در تکاپوست؛ در تکاپوی عشق......
تو از رقص به دنیا آمدی،
با ریتم هستی هماهنگ شدی و با ندای فرشتگان آورده شدی.
رقص درونت را پیدا کن!!
با زندگی بچرخ .....
کریم خان زند هر روز صبح علی الطلوع تا شامگاه برای دادخواهی ستمدیدگان، رفع ستم و احقاق حقوق مردم در ارک شاهی می نشست و به امور مردم رسیدگی می کرد. یک روز مردی حقه باز و چاپلوس پیش آمد و همین که چشمش به کریم خان افتاد، شروع به های های گریستن کرده و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت، او طوری گریه می کرد که هق هق هایش اجازه سخن گفتن به او نمی داد.
تقدیم ب فرشته های زمینی
مادر یعنی: ناز هستی در وجود
مادر یعنی:یک فرشته در سجود
مادر یعنی: یک بغل آسودگی
مادر یعنی: پاکی از آلودگی
مادر یعنی: هدیه ی مرد از خدا
مادر یعنی:همدم و یک هم صدا
مادر یعنی: عشق و هستی؛ زندگی
مادر یعنی: یک جهان پایندگی
مادر یعنی:لطیف؛ فصل بهار
مادر یعنی:زندگی در لاله زار
مادر یعنی: عاشقی؛ دلدادگی
مادر یعنی: راستی و سادگی
مادر یعنی: عاطفه؛ مهر و وفا
مادر یعنی: معدن نور و صفا
مادر یعنی: راز؛ محرم؛ یک رفیق
مادر یعنی: یار یکدل؛ یک شفیق
مادر یعنی: مادر مردان مرد
مادر یعنی: همدم دوران درد
مادر یعنی:حس خوش؛ حس عجیب
مادر یعنی: بوستانی پر نصیب
مادر یعنی: باغهای آرزو
مادر یعنی:نعمتی در پیش رو
مادر یعنی: بنده ی خوب خدا
مادر یعنی: نیمی از مردان جدا
مادر یعنی: همسری خوب و شفیق
مادر یعنی: بهترین یار و رفیق
مادر یعنی: انفجار نورها
مادر یعنی: نغمه ی روح و روان
مادر یعنی: ساز موسیقی جان
مادر یعنی: مرهم هر خستگی
مادر یعنی: بهترین وابستگى…
شهری بود که در آن، همه چیز ممنوع بود و چون تنها چیزی که ممنوع نبود بازی الک دولک بود، اهالی شهر هر روز به صحراهای اطراف میرفتند و اوقات خود را با بازی الک دولک میگذراندند. چون قوانین ممنوعیت نه یکباره بلکه به تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع شده بودند، کسی دلیلی برای گلایه و شکایت نداشت و اهالی هم مشکلی برای سازگاری با این قوانین نداشتند.
سال ها گذشت. یک روز بزرگان شهر دیدند که ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچیها را روانه کوچه و بازار کردند تا به مردم اطلاع بدهند که میتوانند هر کاری دلشان میخواهد بکنند. جارچی ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراکز تجمع اهالی شهر رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند: «آهای مردم! آهای...! بدانید و آگاه باشید که از حالا به بعد هیچ کاری ممنوع نیست.»
مردم تمام عمرشان انتظار میکشیدند.
انتظار میکشیدند که زندگی کنند، انتظار میکشیدند که بمیرند.
توی صف انتظار میکشیدند تا کاغذ توالت بخرند، توی صف برای پول منتظر میماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صفهای درازتر میرفتند، صبر میکردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر میکردی تا بیدار شوی.
انتظار میکشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن میشدی. منتظر باران میشدی و بعد هم صبر میکردی تا بند بیاید، منتظر غذا خوردن میشدی و وقتی سیر میشدی باز هم صبر میکردی تا نوبت دوباره خوردن برسد، توی مطب روانپزشک با بقیهی روانیها انتظار میکشیدی و نمیدانستی آیا تو هم جزء آنها هستی یا نه.
از کتاب : عامهپسند / چارلز بوکوفسکی
[آموزش های هک کلش اصلی به اضافه اموزش ویدئویی
همرا ه هدیه 3 ماهه
قبل خرید به ایدییاهوپیام بدهید
parsi.modern@yahoo.com
با تشکر از خرید شما
داستان صبر,حکایت اموزنده
در این دنیا نه خوشبختی هست و نه بدبختی فقط قیاس یک حالت با حالتی دیگر است.
تنها کسی که حد اعلای بدبختی را شناخته باشد میتواند حد اعلای
چانه_نزنید
در روم باستان، عده ای غیبگو با عنوان سیبیل ها جمع شدند و آینده امپراتوری روم را در 9 کتاب نوشتند.
سپس کتابها را به تیبریوی عرضه کردند .
امپراطور رومی پرسید : بهایشان چقدر است؟
سیبیل ها گفتند: یکصد سکه طلا.
تیبریوس آنها را با خشم از خود راند سیبیل ها سه جلد از کتابها را سوزاندند و بازگشتند و گفتند:قیمت همان صد سکه است .
تیبریوس خندید و گفت:چرا باید برای چیزی که شش تا و نه تایش یک قیمت دارد بهایی بپردازم؟
سیبیل ها سه جلد دیگر را نیز سوزاندند و با سه کتاب باقی مانده برگشتند و گفتند:قیمت هنوز همان صد سکه است .
تیبریوس با کنجکاوی تسلیم شد و تصمیم گرفت که صد سکه را بپردازد .
اما اکنون او می توانست فقط قسمتی از آینده امپراطوریش را بخواند .
قسمت مهمی از درس زندگی این است که با موقعیت ها "چانه" نزنیم .