http://funkade.farsiblog.com/ جوک های جدید,جوک بی ادبی ,سرگرمی ,

سزای کسی که با خر طرف شود

سایت ویتامین خنده ,جوک های جدید بدون تکرار

سزای کسی که با خر طرف شود

۱,۴۱۹ بازديد

سزای کسی که با خر طرف شود

در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می خورد و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد. خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد. خر می گوید: «زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»
ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است. ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: «شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.»
خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که: «نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم.»
ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید: «« قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟»
ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: «می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است که با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است.»

حکایت داستان پست ترین چیز در دنیا

۱,۳۹۸ بازديد

پست ترین چیز در دنیا

می گویند ، روزی پادشاهی که فرزند و جانشینی نداشت این سوال برایش پیش آمد که پست ترین و کثیف ترین چیز در دنیا چیست ؟
برای همین کار وزیرش را مامور می کند که برود و این پست ترین چیز را پیدا کند و درصورتی که بتواند پاسخ خوب و خرمندانه ای پیدا کند ، او را به عنوان جانشین خود انتخاب کند.
وزیر هم بدنبال پاسخ ، به قسمت های مختلف سفر می کند . از دانایان سوال ها می کند و پس از یک سال پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه می رسد که با توجه به حرف ها و صحبت های مردم باید پاسخ، همین مدفوع آدمیزاد، باشد.

عازم دیار خود می شود در نزدیکی های شهر پیر راهبی را می بیند که تعریفش را از دیگران شنیده بود .
بخود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم، شاید جواب تازه ای داشت. سوال را مطرح می کند ، راهب تاملی می کند - سکوتی کوتاه و سپس به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد.
وزیر می گوید حتما می خواهی بگویی مدفوع انسان !
پیرمرد راهب با لبخندی پاسخ منفی می دهد . سرانجام وزیر شرط را می پذیرد.

راهب هم می گوید : "تو باید مدفوع خودت را بخوری. "
وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد جان پیر راهب را بگیرد .
راهب به او می گوید تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی مرا بکش.

خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس راهب به او می گوید:

"کثیف ترین و پست ترین و پلیدترین چیزها طمع و حرص به مقام است که تو به خاطرش حاضر شدی خود را چنین زبون کنی و آنچه را فکر می کردی پست ترین و کثیف ترین چیز ها است را هم بخوری!".

االبته نمی دانیم که آیا وزیر جانشین پادشاه شد یا نه ؟ واینکه بر سر آن راهب چه آمد !