http://funkade.farsiblog.com/ جوک های جدید,جوک بی ادبی ,سرگرمی ,

جوکای جدیذ 22مرداد 95

سایت ویتامین خنده ,جوک های جدید بدون تکرار

جوکای جدیذ 22مرداد 95

۱,۴۱۶ بازديد

دختره 12 شب اومد تو چت
خیلی باکلاس و شیک تا 4 صبح رویایی رویایی گپ زدیم بعد بهش گفتم خوب عزیزم من الان دیگه باید برم سرکار...
خیلی با ناز گفت دکتر شیفتی؟؟؟
گفتم نه شاطرم!!!
نمیدونم چرا بلاکم کرد

باقی در ادامه مطلب

ویتامین خ, [12.08.16 04:02]
قدیما 15سال طرف میرفت زندان دختره ب پاش میموند...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دیروز با دوس دخترم رفتم پارک رفتم دستشویی برگشتم دیدم مخشو زدن! تازه سرپا شاشیدم؛ اگه مینشستم که ازدواج کرده بود!

ویتامین خ, [12.08.16 04:02]
این جمله دارای زوایای پنهانی است
ﻣﯿﮕﻦ ﺯﻥ، ﻣﺮﺩﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﯿﮑﻨﻪ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻭﻟﯽ ﺩﺭﻭﻏﻪ...
ﻣﺮﺩ ﺯﻧﻮ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﯿﮑﻨﻪ

ویتامین خ, [12.08.16 04:03]
ایران اگه برای محو کردن اسرائیل بجای هزینه برای ساخت بمب اتم، بطور دوستانه به هر اسرائیلی یه پراید داده بود تاحالا کارشون تموم بود

ویتامین خ, [12.08.16 04:06]
آقایون خواستم عرض کنم که میگن روز قیامت حموم ها هم به حرف میان
حالا دیگه خود دانید

ویتامین خ, [12.08.16 04:09]
اون نونواهایی که نونو میچسبونن به تنور
همه رپرن، شما حرکاتو دقت کن

ویتامین خ, [12.08.16 04:13]
یارو یه دختر زشتی رو تو خیابون میبینه میاد بهش میگه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بمیرم برات که عین شبکه 4 میمونی هیشکی نگات نمیکه

ویتامین خ, [12.08.16 04:35]
ﺳﻼﻣﺘﻰ ﻣﺮﺩﻯ ﻛﻪ ﺩﻛﻤﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭﺵ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺟﺰ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺪ
.
.
.
.
.
.
.
.http://telegram.me/joinchat/CqN5mz5uy-bVB2JLhVdCPQ
.
.
.
.
ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻘﻴﻪ ﮔﺮﻣﻜﻦ ﭘﻮﺷﻴﺪ ﻛﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ
ﺑﺎﺷﻪ ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺩﻳﻮﺙ

ویتامین خ, [12.08.16 04:36]
دختره میگفت: صبح بعد از مدتها تصمیم گرفتم برم ورزش کنم!
گرمکن نارنجیمو پوشیدم و زدم بیرون.
و حالا توجه شما رو به تیکه‌های ملت غیور ایران جلب مى کنم:
نارنگی کجا میری؟
پرتقال بدو تا نخوردمت!
هویج مگه خرگوش دنبالت کرده؟!
ته
فانتا، گازت نپره انقد بالا پایین میپری!؟
چی‌توز موتوریه!
سن ایچ و دیگر هیچ!
لینا توپی!!
اسمارتیز بقیه دوستات کجان؟
بچه‌ها! بچه ها! گارفیلد!
خودمو که اون فانتا، گازت نپره فلج کرد

ویتامین خ, [12.08.16 04:38]
سلسله های تاریخی در کشور
هخامنشیان
اشکانیان
ساسانیان
صفویان
افشاریان
زندیان
قاجاریان
پهلوی
اختلاسیان

جن_ارواح داستان_ارسالی

۱,۴۰۱ بازديد

#جن_ارواح
#داستان_ارسالی

پادگان ما خیلی مخوف بود خیلیا واسشون اتفاقای ترسناک افتاده بود. پادگان قدیمی با حداقل سرباز برجای دیده بانیم فاصلش زیاد بود. شب هایی ک شیفت نگهبانی بود خیلی بد بود. یک شب ک شیفتم بود نشسته بودم تو اتاقک و تو فکر بودم ک ی صدایی شنیدم مثل پچ پچ بود از حرفایی ک واسم تعریف کرده بودن یادم اومد و یکم ترسیدم ولی زیاد توجه نکردم. واسه اینکه فکرش از سرم بره رفتم دم در یه سیگار بکشم. سیگارو روشن کردم یواشکی داشتم میکشیدم ک یهو دیدم دودا داره ب طور عجیبی میره پایین خیلی برام عجیب بود کم کم حضور یک نیرویی رو داشتم حس میکردم یکم سرد شده بود توی اون سکوت داشت ترس وجودمو فرامیگرفت توجه کردم دیدم دودا داره میره تو سریع خاموشش کردمو رفتم تو اتاق دم در ک رسیدم اینجام همین حسو داشتم قلبم داشت تند میزد میخواستم هرجور شده حواسمو پرت کنم درو باز کردم چشم ب صندلی افتاد نفسم میخواست وایسته نگاه کردم دیدم یکی پشت ب من رو صندلی نشسته و داره زیرلب یچیزایی میگه و میخنده. از پشت خیلی عجیب بود توصیفش نمیتونم بکنم فقط در اون لحظه ب حد مرگ ترسیده بودم یهو ی صدایی از پشتم اومد اصلا جرأت برگشتن نداشتم ولی هرجور بود سرمو برگردوندم دیدم هیچی نیست دوباره جلو رو نگاه کردم صندلی خالی بود صداها باز میومد ایندفه بلندتر ب خودم اومدم با سرعت تمام دویدم سمت آسایشگاه هنوز ب دم در نرسیده بودم ک زیرپام خالی شدو محکم خوردم زمین. خیلی وضعیت بدی بود صدای پاهاشونو میشنیدم انگار چندتا بودن. صدام از ترس درنمیومد بلخره هرجور بود داد کشیدم کمک خودمو رو زمین میکشیدم و داد میزدم ب سمت اسایشگاه. یهو ی چیزی پامو گرفت جرات ب عقب نگاه کردن نداشتم فقط خودمو میکشیدم و داد میزدم دیدم داره منو میکشی عقب خیلی زور داره هرچی تقلا کردم فایده نداشت داشتم از ترس میمردم نزدیک بود بیهوش بشم میگفتم از جونم چی میخواین ولی جواب نمیدادن دیگه داشتم نا امید میشدم و انرژیم برام نمونده بود یهو دیدم برق اسایشگاه روشن شدچند نفر اومدن بیرون تا منو دیدن دویدن سمتم اونا هم رفته بودن دیگه اثری نبود ازشون. رسیدن بالا سرم گفتن چی شدهچرا رنگت پریده هیچی نتونستم بگم همونجا از حال رفتم...
وقتی بهوش اومدم چند نفر بالاسرم بودن داستانو ک گفتم گفتن شاید خیالاتی شدی ولی مچ پامو ک دیدن باورکردن. هنوزم ردش هست.