http://funkade.farsiblog.com/ جوک های جدید,جوک بی ادبی ,سرگرمی ,

داستان پستچی

سایت ویتامین خنده ,جوک های جدید بدون تکرار

داستان پستچی

۱,۴۰۱ بازديد

پدرم پستچی بود

وقتی که خیلی بچه بودم پدرم رو از دست دادم!
پزشک نبود. پستچی بود و در بمباران کشته شده، بهش افتخار کردم!
یک پستچی می تونه کارهای بزرگی بکنه،می تونه نامه های مهمی را برسونه،درد و دل عاشق ها،خبر سلامتی سرباز ها و از همه مهمتر اینکه می تونه به یک انتظار بی مورد پایان بده،حتی با یک خبر ناگوار!
انتظار آدم را خیلی خسته می کنه،انتظار آدم را خیلی پیر می کنه،همیشه باید یک پایان بخش باشه.
می گفتن اون بمب لعنتی مستقیم به پدرم برخورد کرده،اما من بیشتر از اینکه نگران نابود شدن پدرم باشم، نگران نامه هایی هستم که همراهش بوده!
نامه هایی که به دست کسی نرسیدن،نامه هایی که جوابی نگرفتن...
آخه شاید یکی هنوز هم منتظر باشه!

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.