میزنم آتش به قلبم، هـرچه بادا باد، باد
خودکشی در شعرها، عنوانِ خوبی می شود
چه سرنوشـت غمانگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پریدن بود
گر حکم شود که مست گیریند
در شهر هر آنکه هست گیرند
گر چه بــا دوری ِ او زندگیم نیست،ولـــی
یاد او می دمدم جــان به رگ و پوست هنـــوز
از گلوی خود بریدن وقت حاجت همت است
ورنه هر کس وقت سیری پیش سگ نان افکند
کاش یعقوب بدیدی رخ او تا گفتی
فرقها یوسف من تا مه کنعان دارد
چو گل ز ساده لوحی در خواب ناز بودم
اشک وداع شبنم بیدار کرد ما را
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
کسی نگفت نسیم از تبار طوفان است
وگرنه غنچه کجا مشت بسته وا میکرد
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون میکند با ما ،نهانی میکند
بگو به رکعت ِ چندم رسیده است نماز؟!
که با خیال ِ تو مشغولم و حواسم نیست
دیریست ک هنگام نمازم به شک افتد
از بهر خدابوده که خواندم همه یا تو؟!
شباهت دارد عشق ما،به احوالات اين دوران
تويى يك عالمه تحريم بى پايان،منم ايران
خواهم از گریه دهم خانه به سیلاب امشب
دوستان را خبر از چشم پر آبم مکنید
شوق ما قاصد بیدرد کجا میداند؟
آنقدر شوق تو دارم که خدا میداند
ای که می پرسی ز محبت ها گریزانی چرا
در بساطم وقت ضایع کردنی کم مانده است
به پیغامی مرا دریاب اگر مکتوب ننویسی
که بلبل در قفس از بوی گل خشنود می گردد
خنده رسوا می نماید، پسته بی مغز را
چون نداری مایه، از لاف سخن خاموش باش
به هر شاخی که بنشستم، پری بشکست صیادم
بکام دل نکردم گرم، هرگز آشیانی را
ما اگر مکتوب ننوشتیم عیب ما مکن
در میان راز مشتاقان قلم نامحرم است
دارم امید که از راحت دل دور شود
آنکه ای راحت دل از تو جدا کرد مرا
به ناله های دلم گوش کن، که تا شنوی
چه شکوه ها ز جفای زمانه درمن هست
از سر کویت نبردم حاصلی جز خون دل
پاکدامان آمدم، آلوده دامان می روم
از سر کویت نبردم حاصلی جز خون دل
پاکدامان آمدم، آلوده دامان می روم
یک دقیقه بیشتر با شعر من عاشق بمان
امشب آغاز زمستان است "یلدا" را ببین
#شهراد_میدری
#آجرک_الله_یا_بقیه_الله
تنها نه اینکه بر تن تو جامه ی عزاست
حتی سیاه پوش غمت سرّ من رئاست
"غم"، واژه ای که بیشتر از هر کس دگر
با چشم های دائم الاشک تو آشناست
تنها، غریب، گوشه ی سرداب خانه ات
بر گونه هایت اشک عزای پدر رهاست
این روزها اگر که ندارید زائری...
ما را به سامرا ببر، اینجا پر از گداست
انگار ماتم تو تمامی ندارد و...
هر روز، سینه ی تو به یک داغ مبتلاست
تو سوگوار خانه ی آتش گرفته ای
اما شکستن تو در این داغ، بی صداست
مثل همیشه آخر شعرم رسید و باز
دستم به دامن تو و امضای کربلاست
#محمدبیابانی
از من عبور می کنی و دم نمی زنی
تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای...
#قیصر_امین_پور
- ۹۶ ۹۲
- ۰ نظر